دوقلوهای ماماندوقلوهای مامان، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
زندگی من و بابا.عقدزندگی من و بابا.عقد، تا این لحظه: 13 سال و 13 روز سن داره
بابایی بابایی ، تا این لحظه: 38 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

خدارو باهمه وجودم حس کردم

من میترسم

سلام وای من میترسم جـــــــــدی  نبود.....نمیترسم اما الان تو این ساعت تنهام تو خونه و همسری هنوز نیومده ساعت8:30قراربودبرسه اما توگردنه قوشچی اتوبوس خراب شده موندن توراه خداروشکر اما حالا توراهه و چیزی نمونده برسه خونه نهایتا تا 30دقیقه دیگه خونست خــــــــداجونم خودت مواظب همه بنده هات باش مخصوصا مسافرا اونایی که دائما توراهن الهــــــــــی آمین ...
31 ارديبهشت 1393

یکم خسته ام

سلام وااااااای که چقد خسته ام...تازه نیم ساعته نشستم،یه ساعت و 15دقیقه تمام ورزش کردم...خداروشکر 5کیلو وزن کم کردمو همینطور دارم پیش میرم یکم بی حوصله ام...ساعت11از تخت اومدم پایین...یه درد بدی دارم..چن روزه شکمم نفخ داره و همشWCمیرم...اذیت میشم...ازتاریخ پ هم گذشت و هنوز منتظرم....میگن بی بی چک بذار...اما من اصلا حسشو ندارم یعنی میشه نی نی منم بیاد؟امید دارم اساسی اما خب این ماه رو زیاد جدی نگرفتم ولی خب باز امیدمون به خداست دیروز کارامو کردم....صورتم رو اصلاح کردم و نهارم ماکارونی داشتم و بعدش منتظرنشستم که همسری بیاد ساعت3:30 همسرم رسید و بعدنهار فرستادمش حموم و بعدش رفتیم دکــــــــــــــتر که برای لیزر وقت بگیرم... رفتیم 10دقیقه ...
31 ارديبهشت 1393

بازم امشب تنهام

سلام  سلام به روی ماه همه دوستای گلــــــــــــــــــــم امروزم مث خیلی روزای دیگه سپری شد....بدون همسرم....بدون جگر گوشم باز امــــروز صبح تکیه گاه زندگیم....همه وجودم....رفت و منو تنها گذاشت....بغلش کردم دست به صورتم کشید و گفت الناز مواظب خودت باش چقد دلتنگتم نـــــــــیاز من من بعد بدرقه ی همسری دارومو خوردم و رفتم خوابیدم ساعت10بیدارشدم...خونه رو مرتب کردم و طبق عادت هدزفری رو تنظیم کردم گذاشتم توگوشم و راه افتادم تا خونه ی بابا ایرج 15 دقیقه راه دارم ..اومدم رسیدم یکم با مامانم گپ زدیم و بعدش نهار و بعدش گپ زدن با دوستای اینترنتی و وقت گذرونی...اما همش فکرم پیش همسرم بود و الانشم هست... 27-28که دیروز و امروز باشه ...
29 ارديبهشت 1393

25 اردیبهشت پنجشنبه تولد مها کوچولو

سلام شب بخیر......ایشالا که جمعه تون خوب و خوش بگذره دوستای گلم امروز به من خوش گذشت خداروشکر...دیروز رفتیم با همسری کادوی تولدی که دعوت شده بودیم رو خریدیم...   این هاپو رو خیلی وقت پیش برای خودم پسند کرده بودم اما بعدش منصرف شدم...بعدش رفتیم از اقا محمد خلیلی جوراب شلواری و خرت پرت خریدیم و رفتیم خونه ی باباایرج...امروز صبحم من ساعت 9:45بیدارشدم و اماده شدم با آژانس رفتم خونه ی باباایرج...اصلا و اتو و.... بعدساعت 3:50 عمو افشین اومد ورفتیم منزلشون...بله تولد دختر عمو افشین بود مها کوچولوی نــــــــاز که من خیلی دوسش دارم خیلی خوشکله تا غروب اونجا بودیم خیلی خوش گذشت....بعد من اماده شدم شوشو اومد دنبالمو مریم جون ...
26 ارديبهشت 1393

23 اردیبهشت روز پــــــــدر

دخـتــَــر کـه بــاشی میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ آغــوش گــَرم پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی چه بـاشه چـه نبــاشه قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته همسر بی همتای من ، با یک دنیا عشق روز  مرد  را به تومهربانترین و تنها تکیه گاهم تبریک میگویم و آزروی بهترین ها را برایت دارم دوست دار تو...
22 ارديبهشت 1393

روزهای من

سلام من یه خانم بااراده ام و بخاطر خانوادم هرکاری میکنم برای همین 4 کیلو وزن کم کردم گل نازنینم خیلی خوشحالم و راضیم از این وضعیت چون دارم نزدیک میشم بهت...چون میدونم آخرای تنهاییهامه دیروز که از خواب بیدار شدم رفتم دست و صورتمو شستم اومدم خودمو وزن کردم دیدم 4 کیلو کم کردم زودی به بابایی اس دادم و همسری هم کلی خوشحال شد....بعدش باروحیه ی عالی رفتم آرایشگاه و اومدم خونه رو جم و جور کردم همسری میدونستم 7:30 میاد خونه...غذا بعد مدتها آبگوشت داشتم...تاهمسری بیاد یه ظرف گنده سالاد کاهو خرد کردم وای سالاد بدون سس یه جوریه اما خب باید میخوردم...اون ظرف سالاد کاهو شد نهارم...همسری هم که اومد ابگوشت خیلیییی کم خوردم زیاد دوس ندارم همسری ...
21 ارديبهشت 1393

دومین قدم بزرگ

ســــــــــــــــــــلام به همـــــــــــــــــه  پنجشنبه ی خوبی رو براتون آرزو میکنم با بهترین خبرها و اتفاقات دور از همه استرس ها و نگــــرانی ها نی نی نازم میوه ی زندگیم همه وجودم نمیدونم این ماه میای تو دل مامانی یانه؟بااینکه مث ماههای قبل تلاش جدی نکردم برای اومدنت و بیشتر به فکر خودم بودم اما بازم امیدم به خداست....به فکر خودم بودم چون با سالم بودن من تو عزیزدلمم سالم میای فداتشم مامانی متفورمین که میخورم بدجوری دلم ضعف میره همش میخوام بخورم....اما نمیخورم...قبلنا میتونستم تا خود عصر فقط با آب خوردن بمونم هرچند اشتباه میکردم اما حالا سختمه....خلاصه تو بد وضعیتیم صبح ظهر شب همش دلم ضعف میره....تلاش میکنم لاغرکنم....بالاخره ...
20 ارديبهشت 1393

جمه 12 اردیبهشت تولد بابا ایرجم

ســــــــــــلام دوستای گلم اول هفته ی خوبی داشته باشین و تاآخرش بهتون خوش بگذره و کلا سرحال باشید من خداروشکر حالم خیلی خوبه...ازصبح کارامو کردم...ورزشمو کردم...نهارمم الان روزگازه...همسرم تو راهه حمومم کردم از یه ساعت پیشم نشستم پای نت خستگی در کنم.... دیروز 12 اردیبهشت تولد یکی از بهترین باباهای دنیا بود...باباجونم من عاشقتم ...تصمیم گرفته بودیم دیروز رو خوش بگذرونیم...من و همسری هفته قبل پیشنهاد دادیم که جمعه اینده که دیروز باشه تولد بابا رو تدارک ببینیم و بریم بیرون...بعد داداش اینا رو هم درجریان گذاشتیمو خلاصه همه چی جور شد برای یه گردش و تفریح فوق العاده ...واقعا طبعیت ارومیه تو این فصل بی نظیره توراه مارمیشو از داخل ماش...
13 ارديبهشت 1393

لیله الرغائب

      سلام خدای بزرگ...خدای پاکی ها...خدای آسمون و زمین...امشب یه شب بزرگه..یه شب تک و بی نظیر...شبی که همه میتونن دست پر برگردن و تو امشب میتونی تو این شب فوق العاده دل خیلیاروشادکنی....منم امشب خیلی دعاها دارم و میخوام همینجا همه ی حرفای دلمو بزنم....خداجونم خیلیا دستاشون رو به سمتت بلند میکنن و ازت میخوان تکیه گاه زندگیشون که شاید زندان باشن یا از خانواده دور باشن رو زودتر بهشون برسونی....خدایا خیلیا هیچ سرپناه و تکیه گاهی ندارن  و تنها امیدشون فقط تویی...خیلیا از داشتن پد ومادر محرومن خودت به خداوندیت قسم نذار دلشون بشکنه...خیلیا سلامتیشون رو از دست دادن نذار عذاب بکشن کاری کن حالشون انقد خوب بشه که تا ا...
11 ارديبهشت 1393